پدرانگی...
با احترام برای ستاره ، عیال محترم و مادر ستاره که بسیار مدیون اویم و وامدار مهربانی و لطف بی دریغش... پدرانگی میکنم. حظ میکنم. در خانه را باز میکنم. چشمهایم میچرخد. بو میکشم ببینم کجایی؟ رخ مینمایی. ضعف میکنم. جانم میشود عسل خالص بدون موم. چشم در چشم میشویم. بلند و بی اختیار با صدای بلند میگویم:“سلام بابایی سلام اوشگله...” صدا را میشناسی و میخندی. خنده که چه بگویم، نسیم اردیبهشتی در خانه راه میاندازی؟... اون قدر دوست دارم که نگران خودمم... تجربه میکنم بابایی بودن را. دختری داشتن و به عشقش زندگی کردن را. ستارهی من، تران...
نویسنده :
بابا و مامان ستاره
15:38